علی اکبرمعلی اکبرم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

پسر طلای ما

عید غدیر

پســــــــر طلایـــــــم عیـــــــــــــــــــــــــــــــــدت  مبـــــــــــــــارک  علــی گلــم عیـــــد غدیــر بر شما مبـــارک.           ...
16 دی 1390

لا لایی برای گل پسرم

 لالا  لالا  گل لادن                       دلامون صافن و ساده ن  اگه ما مهربون باشیم                همیشه شاد و آزادن خدا می سازه دل ها رو                با آب صاف و آیینه نشینه روی دلهامون               غبار غصه و کینه ...
16 دی 1390

روز گذر پسر گلم

امروز دوباره می خوام از فرشته کوچولوی خونمون بنویسم ............ نازنینم ....عاشقتم .... خیلی با نمک شدی .... دیگه قشنگ منو بابا رو می شناسی ...مرتب با خودت حرف میزنی البته نه جلوی هر کسی..... وای وقتی که ما میخوایم یه چیزی بخوریم آنقدر به ما و خوراکیمون نگاه می کنی که دیگه دلم طاقت نمیاره و یه کوچولو به انگشتم می مالمو میزارم توی دهنت و کلی زوق می کنی و می خندی .... اولین مزه ی عذایی که خوردی چیپلت بود که محمد مهدی وقتی داشت جلوت می خورد تو انقدر دست و پا میزدی که اونم یه دونه گذاشت دهن تو و تو هم شروع کردی به خوردن وتا ازت گرفتیم نصفش آب شده بود توی دهنت و کلی دهنت اب افتاده بود. بعد از اون گاهی اوقات یه مزه هایی رو ...
16 دی 1390

5ماهگی وشیرین کاریها

پسرنازنینم............ بانمکم.......... امروز وارد ششمین ماه زندگیت شدی. و دیروز ۵ ماهت تمام شد..... نازنینم ۵  ماههگیت مبارک . امروز یک کار با نمک و جدید انجام دادی... وقتی داشتم عوضت می کردم (وقتی پاهاتو بالا نگه میدارم تو هم سریع پای چپیتو میگیری) امروز دیدم پاتو آوردی دم دهنت و داری مزه مزه می کنی ببینی چه مزه ا یه ...تا منو دیدی که دارم نگات می کنم زدی زیر خنده....... خیلی صحنه ی با نمکی بود منم کلی خندیدم. قربونت بشم نازنینم که انقدر با نمکی(گوش شیطون کر) یک کار دیگه ام که این روزا خیلی انجام میدی اینکه مو های مامانو خیلی می کشی اصلا موقع شیر خوردن...
16 دی 1390

<no title>

 اینجا جایگاه پوشک عوض کردنته عزیزم.   عزیزم به چی فکر می کنی.. ...
15 دی 1390

اولین تب پسرم

دیشب قند عسل مامان به خاطر واکسنی که صبح زدیمش تب کرده بود و حتی تا ۳۸.۵ هم رفت و حسابی منو بابا رو نگران خودش کرد. و تا ساعت ۳ که وقت دادن دوباره استامینوفنش بود بالا سرش بیدار بودم و مرتب با تب سنج تبشو  اندازه می گرفتم. مامان جون هر چی بهت استامینوفن میدادیم همرو در میاوردی و من اخر نمی فهمیدم که چقدر شو  خوردی و چقدرشو در اوردی تا دوباره بهت بدم.  امیدوارم هیچ وقت هیچ بچه ای مریض نشه. اینم عکس دیشبت:                    اینم امروز صبح که دیگه خبری از تب نیست.         ...
15 دی 1390

عید فطر

عیـــــــــدت مبارکــــــــــــــــــــباد پــســـــــــــــرم بقیه در ادامه مطلب ...
15 دی 1390