امروز دوباره می خوام از فرشته کوچولوی خونمون بنویسم ............ نازنینم ....عاشقتم .... خیلی با نمک شدی .... دیگه قشنگ منو بابا رو می شناسی ...مرتب با خودت حرف میزنی البته نه جلوی هر کسی..... وای وقتی که ما میخوایم یه چیزی بخوریم آنقدر به ما و خوراکیمون نگاه می کنی که دیگه دلم طاقت نمیاره و یه کوچولو به انگشتم می مالمو میزارم توی دهنت و کلی زوق می کنی و می خندی .... اولین مزه ی عذایی که خوردی چیپلت بود که محمد مهدی وقتی داشت جلوت می خورد تو انقدر دست و پا میزدی که اونم یه دونه گذاشت دهن تو و تو هم شروع کردی به خوردن وتا ازت گرفتیم نصفش آب شده بود توی دهنت و کلی دهنت اب افتاده بود. بعد از اون گاهی اوقات یه مزه هایی رو ...