علی اکبرمعلی اکبرم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

پسر طلای ما

آلبوم گلپسرم

این عکسا مربوط به یک سال پیش است که تا الان شرایط گذاشتنش نبود.. سفر کربلا . تابستان 92   ...
29 دی 1393

لحظات پاياني ١٣٩٢

سلام قند عسلم....... پسر نازو بانمكم امروز ٢٩اسفند ماه سال١٣٩٢. ساعت ١٩:١٥ است و ساعت تحويل سال ٢٠:٢٧ است ، پسر نازمينم تا اين لحظه ٢ سال و ٨ ماه و ٢٢ روز سن داره. تا الان سخت مشغول كاراي خونه قبل از تحويل سال بودم تازه تموم شده ديگه اومدم سري به وبلاگت بزنم. سالي كه گذشت: پارسال همين موقع ما هند بوديم پيش ماماني و بابايي ، امسال چقدر ياد اون روزا رو كرديم، توي بهار ٩٢ يه پسر خاله جديد به جمع شما پسر خاله ها اضافه شد(رضا). تابستون رفتيم كربلا زيارت امام علي(ع) وامام حسين(ع). پاييز من رفتم دانشگاه و پسر نازنينم براي اولين بار رفت مهدكودك، زمستان اسباب كشي كرديم و اومديم خونه جديد كه خيلي از خونه قبليمون بهتره........ خدايييييييييييا ممنونتم ...
29 اسفند 1392

بعد از يه غيبت طولاني

علي اكبرم.... قندعسلم...گلپسرم....نازدونه ي من.... يكي يه دونم بالاخره اونم به وبت سر بزنم... ببخشيد اين روزا سخت مشغول درس و امتحانام بودم، خدارو شكر همشونو عالي دادم.... الان چند هفته است كه اسباب كشي كرديم اومديم خونه جديد و هنوز خسته اسباب كشي هستيم. هر روز صبح ميرسونمت مهد و بعد هم ميرم دانشگاه.توي مهد همه خاله هات عاشقتنو حسابي دوست دارن، خودشون بهم گفتن. توي خونه گاهي اوقات واقعا اذيت ميكني و كلافمون ميكني،بعضي اوقاتم پسر خيلي خوبو فهميده اي هستي و ديونمون ميكني از بس كه نازي. كاراي بانمك زياد انجام ميدي كه بايد براي نوشتنش يه پست اختصاصي بزارم. راستي امروز ٢٩ بهمن ٩٢ است و شما گلپسرم ٢ سال و ٧ ماه و٣هفته سن داري. هنوز از پوشك نگرفتم...
29 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام پسر خوشگلم.......نابغه ي من پستي كه امروز قراره برات بزارم درست بر عكس پست قبليته امروز ٧ آبان ٩٢ . گل پسر من الان ٢ سال ٤ ماهشه...... از اول مهر مهدكودك ميريو بعد از يك هفته حسابي به مهدكودكت عادت كردي و يه جورايي عاشق مهدكودك رفتني. خانومتو حسابي دوست داري. خودت همش تعريف ميكني كه همش از خانومت ميپرسي مامان مياد بابا مياد. يا وقتي ازت ميپرسيم كه خانومت چي ميگه ، انگشتتو ميزاري روي بينيتو ميگي بچيا تادت، يعني خانومت ميگه بچه ها ساكت و تو هم مرتب توي خونه ميگي.........گلپسرم قرار ٥٠٠٠٠ تومان برات مدادرنگي بگيريم و تو فقط بتراشي كه مهارت تراشيدنت بالا بره اونم با مداد رنگي هاي ماركدار، نمي دونم اخه چي بايد به اين مهدكودك بگم، اخه اي...
7 آبان 1392

بدون عنوان

سلام پسره گلم ............علي اكبرم تا امروز تو ٢سال ٣ماه ١ ساعت سن داري گلم گلپسرم از اول مهر مهدكودك ثبت نامت كردم ولي اصلا دوست نداري بريو به زور ميبريمت همه ميگن طبيعيه و همه بچه ها اولش همين طورن....... عزيزم مجبورم بزارمت اخه كلي درس خوندمو يه رشته اي كه دوسش دارم دانشگاه قبول شدم و اون روزايي كه كلاس دارم شما بايد بري مهدكودك، ولي هم اسمشو جلوت مياريم با عصبانيت ميگي نميخوام نميخوام حالا ببينم چقدر توي اين دوران تحصيلي با من راه مياي......فعلا كه حسابي نگرانم كردي در ضمن اين روزا خيلي خوشگل حرف ميزني هر چيزي رو كه بخواي ميتوني بگي قربون اون صحبت كردنات بشم من......بووووس
5 مهر 1392

علي اكبرم تو رو امام حسين(ع) دوباره بهم داد

امروز ١٩ شهريور ١٣٩٢ ، ساعت ٥:٣٥ صبح. علي اكبرم ما الان در كربلاي معلا هستيم هتلي كنار بارگاهملكوتي حضرت ابولفضل العباس . اين روزا ديگه حسابي زيارت ميكنيم كه استفاده ي كامل رو از وقتمون كرده باشيم، ولي چون ديشب ديدم كه خيلي خسته بوديو كمبود خواب داشتيو به قول معروف قاط زده بودي ديگه امشب نصف شب نرفتم با بقيه حرم براي نماز صبح كه تو عزيزم يه خواب حسابي بكني. پسر عزيزم ميخوا از يك معجزه اي كه ديروز برام اتفاق افتاد بگم ،واي هنوز هنوزه تنم به لرزه ميافته ديروز دم غروب وارد حرم امام حسين(ع) شديم ،حرم خيلي خيلي شلوغ بود من و تو و ماماني بوديم داخل قسمت خانومها بوديم ، كنار قسمت قفسه ايستاديم كه مفاتيح برداريم وقتي مفاتيح برداشتم يك آن توي ذ...
18 شهريور 1392