علی اکبرمعلی اکبرم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پسر طلای ما

علي اكبرم تو رو امام حسين(ع) دوباره بهم داد

1392/6/18 8:19
نویسنده : madaret
322 بازدید
اشتراک گذاری
امروز ١٩ شهريور ١٣٩٢ ، ساعت ٥:٣٥ صبح. علي اكبرم ما الان در كربلاي معلا هستيم هتلي كنار بارگاهملكوتي حضرت ابولفضل العباس . اين روزا ديگه حسابي زيارت ميكنيم كه استفاده ي كامل رو از وقتمون كرده باشيم، ولي چون ديشب ديدم كه خيلي خسته بوديو كمبود خواب داشتيو به قول معروف قاط زده بودي ديگه امشب نصف شب نرفتم با بقيه حرم براي نماز صبح كه تو عزيزم يه خواب حسابي بكني. پسر عزيزم ميخوا از يك معجزه اي كه ديروز برام اتفاق افتاد بگم ،واي هنوز هنوزه تنم به لرزه ميافته ديروز دم غروب وارد حرم امام حسين(ع) شديم ،حرم خيلي خيلي شلوغ بود من و تو و ماماني بوديم داخل قسمت خانومها بوديم ، كنار قسمت قفسه ايستاديم كه مفاتيح برداريم وقتي مفاتيح برداشتم يك آن توي ذهنم اومد كه يه مهر هم بردارم تو كنارم بودي لحظه اي به انداره مهر برداشتن رومو برگردوندم بعد در ثانيه اي نشد ديدم كنارم نيستي .دويدم به سمت جلو و دنبالت ، به خيالم كه الان جلو تر پيدات ميكنم يه سه راهي بود كه يك طرفش ميرفت به سمت ضريح يك طرفش به سمت صحن بيرون. منم رفتم بيرون هر چي نگاه ميكردم هيچ اثري ازت نبود ..... عزيزكم جدي جدي گم شده بودي اصلا باورم نميشد دوباره اومدم داخل ماماني داخل رو ميگشت . رفتم سمت ضريح به يكي از خادما گفتم كه يه بچه انقدري تنها نديدين اونم گفت نه ولي از امام حسين بخواه اشاره به ضريح ميكرد منم كه تمام صورتم خيس اشك بود و گريه لحظه اي امانم نميداد فقط با يك نگاه ملتمسانه از امام حسين علي اكبرمو خواستم ، دوباره رفتم سمت درب بيرون از همه سراغتو ميگرفتم بهم گفتن ديديم يه بچه اي رو كه رفته بيرون ، تا درب خروجيه حرم دنبالت گشتم به يكي از خدام اقا كه دم درب بود گفتم اون با بيسيم به همه اعلام كرد ، دوباره اومدم سمت داخل يا امام حسين يعني ميشه من دوباره علي اكبرمو ببينم، توي همين حال و صدا كردن بودم و به سمت داخل و بيرون دنبالت ميگشتم ديگه داشتم نا اميد ميشدم فكر ميكردم كه ديگه برا هميشه از دستت دادم، واي خدايا هيچ مادريو به وسيله بچش امتحان نكن.... تو تمام اين گشتن ها ديدم كه بقل ماماني هستي و همون موقع ماماني پيدات كرده بود. ماماني ميگفت كه اون قسمتي كه پيدات كرده رو چندين مرتبه گشته ولي اونجا نبودي. اونجا داشتي با يك بچه ي ديگه بازي ميكردي و اصلا نفهميده بودي كه گم شدي، در صورتي كه تو همش حواست به من هست و منو چك ميكني كه نرفته باشم و اگه نباشم شروع ميكني به گريه كردن اينو وقتايي كه از دور هواتو داشتم ميديدم، خدايايي بود شايد اگه اون موقع هم ميفهميديو گريه مي كردي ، اگه بقيه ميفهميدن كه گم شدي اون وقت خيلي زود بلندت ميكردن. اخه نميدوني كه وقتي بيرون ميبرمت چقدر مورد توجه بقيه قرار ميگيري.يه دفعه كه توي حرم كنارم خواب بودي كه يه خانوم عربي كه كنارم نشسته بود تو رو بقل كرد و نوازشت ميكرد به خودش فشارت ميداد بعد دوباره گذاشتت روي زمين ، يعني اصلا نميشه جايي بريم كه كسي نسبت به تو بي توجه باشه. خدايا صد هزارمرتبه شكرت كه گل پسرم الان كنارم آروم خوابيده. دوستت دارم عزيزم، اگه تو نباشي مي خوام دنيا هم نباشه ... بوووس براي تو عزيز مامان
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)