علی اکبرمعلی اکبرم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پسر طلای ما

دوران انتظار دیدن کودکم

    بنام خدای مهربون سلام علی کوچولوی نازم امروز من و بابا رفتیم سونو ، و سلامتی و بالندگیتو دیدیم ، خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای تجربه این احساسات ................... پسر نازمن 28 هفته است که پا به دل مامانش گذاشته .............. علی نازمون 1کیلو و 100 گرم وزن دارد ................ امروز بابا هم موفق شد تو رو توی دل مامان ببینه و کلی ذوق کرد .......     ...
26 فروردين 1390

دوران انتظار دیدن کودکم

سلام  گلپسرم ............ قند عسلم ................ قربونت بشم ، می دونی من و بابا چقدر دلمون برات تنگ شده و منتظریم زودتر ببینیمتو    بغلت کنیمو یه بوس از اون لپای خوشگلت بکنیم.   راستی پریروز ما رفتیم خونه بابایی، و بابایی اومده بود و برات یه چمدون پر لباسای خوشگل اورده بود که مامانی زحمت خریدشون رو کشیده بود ، یه دشک کوچولو خوشتل ابی رنگ همراه با پشه بندش هم دایی محمدامین برات فرستاده بود . من و بابا هم دیروز رفتیم چندتا مغازه سیسمونی فروشی رو دیدیم و چیزایی که قرار بخریم برات نشون کردیم ، انتخاب رنگشون کمی برای من و بابا سخت شده اخه همشون  قشنگن!   ...
17 فروردين 1390

دوران انتظار دیدن کودکم

سلام جیگر طلای مامان چکار می کنی اون توی .............. دیروز که خیلی شیرین کاری واسه منو بابا در میاواردی، فکر می کنم دیگه این تکونا و لگدها دیگه به اوجش رسیده ........... از بس که فعالیتات زیاد شده مامان زوده زود گشنه میشه و ضعف می کنه .............. حتی گاهی اوقات میل خوردن ندارم ولی دلم ضعف داره .................. خب اینم یک جورشه دیگه !!! عسلم ........... دیشب چکار داشتی مامانو نصف شب بیدار کردی؟! امروز اولین روز بعد از تعطیلات عیده ............ دیگه از این به بعد صبح ها با مامان توی خونه تنهایی................ تعطیلات به شما خوش گذشت توی دل مامان ............ ایام تعطیل عید دیدنی ر...
14 فروردين 1390

دوران انتظار دیدن کودکم

  لا لا لا لا ............ لالایی لای ......... بخواب کوچولوی نازم . بابا رفته بیرون تا خوراکی های خوشمزه بخره تا من بخورم  و نی نیمون هم بخوره . .....................  میدونی اخه من و بابا دوست داریم نی نیمون شکمو باشه................... و توی خوردن مامانو باباشو اذیت نکنه .................. اخه قربونت بشم ............ علی کوچولو من ......ببینم اونجا جات تنگ نیست ................... تاریک نیست ؟ ............. یه وقت نترسی مامان جون ............ گل پسرم من همیشه و هر لحظه پیشتم ............... مگه صدای قلب مامانو نمیشنوی که به امید دیدن تو داره تالاب تالاب میزنه .........  مامان هر روز برا...
11 فروردين 1390

عید و عیدی

سلام کوچولوی ناز مامان ................ عیدت مبارک پسرم .............................. ببخشید که خیلی وقته نیومدم به وبلاگ سر بزنم و پست بزارم .................... اخه یه هفته هست که مامان سرماخورده و حالش اصلا خوب نیست ................. امروز هم با بابا رفتیم دکتر که شاید حالم بهتر بشه .............. حالا بریم سراغ عیدی من و بابات تصمیم گرفتیم برات یه اسم خوب انتخاب کنیم ، البته نمی دونم که ایا این اسم رو می پسندی ............ تا قسمت چی باشه ........ ما چون دیدیم تو ممکنه توی ماه رجب ماه حضرت علی (ع) به دنیا بیای و یا دهه اول شعبان نزدیک ولادت حضرت علی اکبر  به دنیا بی...
6 فروردين 1390

عید و عیدی

سلام قند عسلم .................شکلاتم................... کوچولوی نازم. امروز انگار حالت خیلی خوب بود توی دل مامان ............ خدا رو شکر ......................  اخه بازیگوشیات زیاد بود ..................قربونت بشم ........................ حتی امروز صبح کلی لگد به دست بابا زدی و بابا کلی ذوق کرد. این روزا ،روزای دمه عیده و همه مشغول خونه تکونی ، البته من امسال خونه تکونی نکردم اخه نمی خام به کودک نازنینم فشار بیاد و خسته بشه ............ و یه وقت تکوناش کم بشه ................ اخه نمی دونی چقدر مامان عاشق این لگد ها و بازیگوشیاته .  غنچه ی ناز مامان .......... یه خبر خوب ..........................
28 اسفند 1389

سیسمونی گل پسرم

گوگولی مگولیه مامان -------------------- فدات بشم با اون تکونای خوشگلت.     پریروز با بابا بردیمت بیرون دلت باز بشه --------------  رفتیم مغازه های خوشگلو دیدیم با کلی اسباب بازی و لباس برای گوگولی من ، ولی فعلا فقط برات یه پیشبند خوشتل خریدیم تازه همونم کلی گشتیم بین پیشبندا ، تا اتنخاب کردیم  ----------  تا وقتی که لباسای خوشگلی که مامانی برات از هند خریده و می پوشی و خوشگلترشون می کنی موقع غذا خوردن کثیف نشه. حالا عکشو میزارم توی وبلاگت تا به عنوان اولین خرید منو بابا اینجا ثبت بشه. ] ...
25 اسفند 1389

دوران انتظار دیدن کودکم

سلام پسر طلای ما..........عسل طلا........جگر سیاه.......عشق من و بابات. نازنینم این اولین پستی هست که توی این وبلاگ میزارم. دیشب من و بابات تصمیم گرفتیم برات یه وبلاگ درست کنیم تا خاطرات شیرین همراه با تو را در اینجا به یادگاری بزاریم ،البته تو هم توی این تصمیم گیری بودی ...............................................با تکونایی که می خوردی به ما امید میدادی ......... امروز پسر نازنینم دقیقا 23 هفته و4روز است که پا به دل مامانش گذاشته و اونجا رو برای 9ماه زندگی انتخاب کرده و عشق دیگه ای توی دل مامانش شعله ور کرده............................................ هفته 17 بارداری کم کم متوجه تکونای گلپسرم شدم..............  ف...
25 اسفند 1389

دوران انتظار دیدن کودکم

پسر طلای مامان ............خوبی عزیزم .............. دیگه شیطونیات کم شده توی دل مامان ............... نکنه جات تنگه گلپسرم ...........................................    دیروز خوش گذشت؟ .................................. رفتیم پیش پسر خاله هات (محمد مهدی و محمد صدرا) رفتیم شهربازی رنگین کمان، البیک رفتیم مهمون دایی مهدی من، کلی خوردیم، دوست داشتی پسرم؟ راستی پاستیل دوست داشتی؟ ............. شنیدم مادر در دوران بارداری هرچی بخوره بچه با اون مزه ها اشنا می شه ، منم سعی می کنم از همه ی مزه ها بچشم .................... تا وقتی نی نیه خوشگلم به دنیا اومد همه غذاها رو دوست داشته باشه ......................
27 دی 1389