دوران انتظار دیدن کودکم
سلام پسر طلای ما..........عسل طلا........جگر سیاه.......عشق من و بابات.
نازنینم این اولین پستی هست که توی این وبلاگ میزارم.
دیشب من و بابات تصمیم گرفتیم برات یه وبلاگ درست کنیم تا خاطرات شیرین همراه با تو را در اینجا به یادگاری بزاریم ،البته تو هم توی این تصمیم گیری بودی ...............................................با تکونایی که می خوردی به ما امید میدادی.........
امروز پسر نازنینم دقیقا 23 هفته و4روز است که پا به دل مامانش گذاشته و اونجا رو برای 9ماه زندگی انتخاب کرده و عشق دیگه ای توی دل مامانش شعله ور کرده............................................
هفته 17 بارداری کم کم متوجه تکونای گلپسرم شدم.............. فهمیدم که کودک دلبندم کم کم داره بزرگ میشه.........قدرتمند میشه......و می تونه به مامانش بگه که من حالم خوبه
وااااااااااااااااای که چقدر شیرینه.......................................این احساس و دلم نمی خاد با هیچی عوض کنم....................................................خدایا شکرت............
هفته 21 بارداری من و بابا و شما رفتیم سونوگرافی ......که ببینیم از این نی نیه توی دلی چه خبر................
بابات نتونست بیاد توی اتاق تو رو ببینه اخه خانوم دکتره نذاشت.........................................اما من دیدمت
صدای قلبتو شنیدم ...........خیلی اروم داشتی دورو برتو نگاه می کردی...............................اونجا بود که فهمیدیم خدا به ما یک کاکل پسر داده.................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی