علی اکبرمعلی اکبرم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

پسر طلای ما

روز گذر پسر گلم

1390/9/16 11:44
نویسنده : madaret
132 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 

امروز اومدم از پسر نازنینم بنویسم ..... از قند عسلم :

این روزا خیلی شلوغ شدی عزیزم...... انقدر دست و پا میزنی و شیطونی

می کنی که هر کی بغلت میکنه حسابی خسته میشه اخه انگار همش

میخای فرار کنی ...... توی حموم که اصلا نگو و نپرس از دست و پا زدنت...

خلاصه حموم بردنت خیلی سخت شده.........

یک چیز جدیدم که یاد گرفتی و این روزا خیلی انجام میدی اینکه جیغ میزنی

و خودتم کلی ذوق می کنی .................

و اما خبر مهم:

امروز شما غذا خوردی ... پسر نازنینم امروز ۵ ماه و ۱۰ روزشه و براش

شیره ی بادوم درست کردم (نصف بادم) و خدا رو صد هزار مرتبه شکر که

استقبال کرد .......... و چه لذتی داشت غذا دادن بهت عزیزم.خدایا ممنونتم

نمیدونم چطور می تونم تمام احساساتم رو به زبون بیارم....  ولی فقط از

خدا می خوام که تجربه ی چنین لذتی رو به همه بده (الهی آمین)

خدا جونم دوستت دارم که چنین فرزند گلی به من دادی 

این روزا همش یاد پارسال در چنین روزایی میافتم که شما توی دلم بودی

و من در شرایط روحی سختی به سر می بردم .... نازنینم اون روزا من باید

استراحت مطلق می کردم و محتاج همه ی عالم و ادم بودم در کارهام...

برای ماندنت........... برای از دست ندادنت.....

غافل از اینکه چنین پسر نازنین و دوست داشتنی ای دارم................

اون روزها مدام باهات صحبت می کردم بی آنکه حتی  ازت چیزی بدونم

یا حتی با لگدهایت وجودت را احساس کنم........ چه روزایی بود !! وقتی

می رفتم دکتر و صدای قلبت شنیده نمیشد ....چه استرسی بر من گذشت

وقتی نمیتونستم درست صدای قلبتو بشنوم ....وقتی از بودنت خیالم راحت نبود و.

 و حالا وقتی میبینم  اون موقع چنین فرشته ی نازنینی همراهم بود

به خودم می بالم

 

این از گلپسرم و بقیه در ادامه ی مطلب..

            

 

اینم یه ژست با قاشق..

 

آخ قربون اون دهن باز کردنت بشم من..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)